صاحبدلان

صاحبدلان

فرهنگی . اجتماعی . ادبی

م . توحیدی
م . توحیدی

به وبلاگ من خوش آمدید http://mata.lxb.ir
mata.1952@yahoo.com


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس mata.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

صاحبدلان

زندگی سلام

گلشن چت

مطالب اخير

داریوش شاه

اصول کلی مکتب فکر دکتر شریعتی

عاشق زندگی

روز و روزگارتان خوش باد

دوست یا برادر

دشمننی روسیه با ایران

ما نابیناییم!

برگی از تقویم تاریخ

فقه آسان

قدیما

افراد منفی

سخن گفتن با خدا

آداب شریعت

نام خانوادگی

نگفتمت مرو آنجا

همه ما شریک جرم هستیم

بهترین ها

اگر برای ....

سلام صبح بخیر

ایام گل و یاسمن و عید صیام

سلام عید فطر

شب آمرزش و غفران

خوش بینی و فعالیت های اجتماعی

روزتون بخیر

قبله ی آمال

عجب و تکبر

گناه و گناهکار

یک نامه دوستانه برای بانوی من

انسانهای نیکوکار

هر چیز و هر کار در زمان خودش باید انجام شود

آتش به اختیار

دوست خوب من سلام

آنانکه نمی اندیشند.

مذهب چیست؟

ماه کنعانی من

فاصله تولد تا مرگ

حجاب

عزت نفس داشته باش

شیخ و شیطان

متفاوت باش

نويسندگان

م . توحیدی

پیوند های روزانه

حمل خرده بار از چین

حمل و سفارش از چین به ایران

فروش جلو پنجره لیفان

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





حکایتی از عبید زاکانی

زمانی که ابن سینا از همدان فرار کرد به بغداد رفت￸، آنجا مردی را دید که دارو میفروخت و ادعای طبابت می کرد￸

ابن سینا ایستاد و به تماشا مشغول شد￸

زنی پیش طبیب آمد و ظرف ادرار یک بیمار را به او داد؛ طبیب درجا گفت که بیمار یهودیست￸

به زن نگاه کرد و گفت تو خدمتکاری؟ زن گفت بله￸

 گفت دیروز ماست خورده ای؟ زن گفت بله￸

 گفت از مشرق آمده ای؟ زن گفت بله￸

 مردم از علم طبیب متعجب شده بودند و ابن سینا نیز در حیرت فرو رفته بود￸

 نزدیک رفت و به طبیب گفت این ها را از کجا فهمیدی؟￸

 طبیب گفت از آنجا که فهمیدم تو ابن سینا هستی￸،  ابن سینا باز در تعجب فرو رفت￸

 بالاخره با اصرار زیاد طبیب پاسخ داد زمانی که آن زن ظرف ادرار را به من داد از نوع لباسش￸ فهمیدم که یهودیست￸، دیدم لباسهایش کهنه است فهمیدم که خدمتکار است￸

و از آنجا که یهودیها به خدمت مسلمانها در نمی‌آیند آن فردی که به او خدمت میکند هم یهودیست￸

لکه ای از ماست بر روی لباسش دیدم فهمیدم که دیروز ماست خورده اند و به بیمار هم داده‌اند￸

خانه های یهودیان از طرف مشرق است و فهمیدم خانه او نیز در همانجاست،  ابن سینا گفت اینها درست￸ من را از کجا شناختی؟￸

 گفت امروز خبر رسید که ابن سینا از همدان فرار کرده است￸، فهمیدم که به اینجا می‌آید و به جز تو کسی متوجه این مکر من نمیشود و همه گمان میکنند که از غیب خبر دارم￸

  به نقل از کتاب کلیات عبید زاکانی؛ تصحیح پرویز اتابکی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 9 تير 1401برچسب:,

|